چهار تا دوست که بيست سال بود همديگه رو نديده بودند توى يه مهمونى همديگه رو مي بينن و شروع مى کنند در مورد زندگى هاشون براى همديگه تعريف کنن... بعد از مدتى يکى از اونا بلند ميشه ميره دستشويى.سه تاى ديگه صحبت رو مى کشونن به تعريف از فرزندانشون:اولى: پسر من باعٽ افتار وخوشحالى منه اون توى يه کار عالى وارد شد و خيلى سريع پيشرفت کرد.پسرم درس اقتصاد خوند.وتوى يه شرکت بزرگ استخدام شد.وپله هاى ترقى رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده که حتى براى تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد.!! دومى:جالبه پسر من هم مايه افتخار و سرفرازى منه.توى يه شرکت هواپيمايى مشغول به کارشد و بعد دوره ى خلبانى گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکٽر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده.پسرم اونقدر پولدار شد که براى تولد صميمى ترين دوستش يه هواپيماى خصوصى بهش هديه داد!!!!! سومى : خيلى خوبه پسر من هم موجب افتخار من شده...اون توى بهترين دانشگاه هاى جهان درس خوند.ويه مهندس فوق العاده شد. الان يه شرکت ساختمانى بزرگ براى خودش تأسیس کرده و ميليونر شده.پسر اونقدر وضعش خوبه که براى تولد بهترين دوستش يه ويلاى سه هزار مترى بهش هديه داد.!!!!!!!!!! .هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريک ميگفتند که دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريکات بخاطر چيه ؟ سه تاى ديگه گفتند ما در مورد پسرامون که باعٽ غرور و سربلندى ماشدن صحبت ميکنيم…; راستى تو در مورد فرزندت چى دارى تعريف کنى؟ .چهارمى گفت دختر من رقاص کاباره شد و شبها با دوستاش توى يه کلوپ مخصوص کار ميکنه!!!!!!!!!!!!!!!!! سه تاى ديگه گفتند اوه مايه خجالته چه افتضاحى!!!!!! دوست چهارم گفت نه من ازش ناراضى نيستم . اون دختر منه و من دوستش دارم..در ضمن زندگى بدى هم نداره اتفاقا همين دو هفته پيش از سه تا از صميمى ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيماى خصوصى و يه ويلاى سه هزار مترى هديه گرفت.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!